غلامی سیاه چهره نزد علی (علیه السلام) آمد و گفت: یا امیر المؤمنین: من دزدی کرده ام، حد خدا را بر من جاری کن تا پاک شوم! حضرت فرمود: شاید از غیر حرز(64) دزدی کرده ای؟ و روی خود را از او برگردانید.
غلام گفت: یا امیر المؤمنین، از حرز دزدی کرده ام، مرا پاک نما، حضرت فرمود: شاید مال دزدی شده به اندازه لازم(65) نبوده و صورت خود را از او گردانید.
غلام گفت: مالی که دزدیده ام به نصاب رسیده بود! وقتی او سه بار به گناه خود اعتراف کرد، علی (علیه السلام) حد خدا را بر او جاری نمود و دستش را قطع کرد.
غلام رفت ولی در میان راه شروع کرد به مدح . تمجید از علی (علیه السلام) و می گفت: دست مرا امیر المؤمنین پیشوای تقوا پیشگان، و رهبر دست و روی سفیدان و مهتر دین و سرور اوصیاء قطع کرده است!
حضرت حسن وحسین (علیهما السلام) وقتی این خبر را شنیدند، نزد غلام رفتند و سپس پیش پدر خود علی (علیه السلام) آمدند و گفتند: در میان کوچه غلام سیاهی را دیدیم که از شما تعریف و ستایش می کند.
حضرت آن غلام را احضار کرد و به او فرمود: من دست تو را بریدم ولی تو از من تعریف می کنی؟
غلام گفت: یا امیر المؤمنین شما مرا از آلودگی گناه پاک و تمیز نموده ای، همانا محبت تو در خون و گوشت و استخوان من در هم آمیخته است! اگر مرا پاره پاره و قطعه قطعه کنی، هرگز محبت تو از قلب من خارج نمی شود!
در این هنگام علی (علیه السلام) در حق او دعا کرد، و دست قطع شده او را به جای خود گذارد، دستش همانند اول سالم شد!(66)
در مناقب ابن شهر آشوب آمده است: ابن کوا به غلام گقت: علی دست تو را بریده و تو بر او ثنا می گوئی؟ او گفت: اگر مرا پاره پاره کند جز بر محبتم افزوده نشود! وقتی نزد حضرت علی (علیه السلام) آمدند، حضرت به ابن کوا فرمود: دوستان ما اگر آنها را قطعه قطعه کنند جز بر محبتشان بر ما افزوده نشود و همانا در میان دشمنان ما کسانی هستند که اگر کره و عسل به آنها بچشانیم جز بغض و دشمنی آنها نسبت به ما افزوده نشود.
سپس به امام مجتبی (علیه السلام) فرمود: برو عموی خودت آن سیاه پوست را بیاور، وقتی آورد، حضرت دست او را در جای خود نهاد و رداء بر آن کشید، سپس کلمات مخفی بیان کرد، دست او سالم شد! آن غلام که گویند نامش افلح بود در جنگها همراه حضرت می جنگید تا آنکه در نهروان شهید شد.
برگرفته از کتاب