آهای دزد! اجنه!

27 تیر 1395 نظرات (0) بازدید :

شب بود و اکبر کاراته می‌خواست آروم و بی‌سروصدا بره خونه‌‌شون.
می‌گفت: نباید پدر و مادرم رو اذیت کنم. درِ خونه‌‌شون بسته بود. خواست بخوابه پشت در که ترسید از سرما یخ کنه.

به کله‌اش زد که از درخت کنار خونه بره بالا. با زور خودشو کشید بالا. رفت روی بام آغل.

سگشون که دیدش، صداش همه‌جا رو پرکرد. اکبر کاراته ترسید. پایین را نگاه نکرد و همین جور پرید توی آغل که یک‌دفعه صدای بُزشون رفت به هوا، صاف افتاده بود روی بُز.

حالا همه‌ی خونواده‌اش بیدار شده بودند و ریخته بودند توی آغل. همسایه‌ها هم از سروصدای سگشون بیدار شده بودند و فانوس به‌‌دست اومده بودند تو کوچه.

اکبر از ترس همه رفته بود زیر پالون الاغ و به خودش می‌لرزید. الاغ هم هی جفتک می‌زد و عرعر می‌کرد.

کم‌‌کم همه درِ خونه جمع شده بودند که اکبر کاراته دوید و رفت زیر کرسی مادربزرگش.

مادربزرگش هم هی داد می‌زد و می‌گفت: آهای دزد! آهای اجنه! خدایا این دیگه کیه رفته زیر کرسی؟ اکبر هم زیر کرسی می‌خندید. می‌گفت: می‌خواستم مادر و پدرمو بیدار نکنم، همه‌ی ده رو از خواب بیدار کردم!

مجموعه کتب اکبرکاراته، موسسه مطاف عشق