اگر می خواستیم بود، ما نخواستیم

5 مرداد 1395 نظرات (0) بازدید :

از محمد بن حسن صفار نقل است که علی (علیه السلام) و اصحابش در مسجد کوفه بودند، مردی به حضرت گفت: پدر و مادرم فدای تو باد، همانا من از این دنیا که نزد مردم است ولی دست شما نیست تعجب دارم، حضرت امیر (علیه السلام) فرمود: ای فلان، آیا گمان می کنی ما جویای دنیا هستیم و به ما داده نمی شود؟ سپس دست مبارک را دراز نموده مقداری از سنگ ریزه ها را برداشت، ناگاه دیدند که جواهر گرانبهاست!
علی (علیه السلام) فرمود: اگر ما می خواستیم بود ولی نمی خواهیم، سپس سنگریزه ها را پرتاب نمود و به حال اول برگشت(56).

تسبیح سنگریزه در دست علی (علیه السلام)

از سلمان – رضوان الله علیه – روایت است که نزد پیامبر (صل الله علیه و اله وسلم) نشسته بودیم که علی (علیه السلام) وارد شد، پیامبر اکرم (صل الله علیه و اله وسلم) سنگریزه ای را به دست علی (علیه السلام) داد، چون سنگریزه در دست علی (علیه السلام) قرار گرفت به نطق آمد و گفت: لا اله الا الله، محمد رسول الله (صل الله علیه واله وسلم)، خشنودم که خداوند، پروردگار باشد و محمد (صل الله علیه واله وسلم) پیامبر و علی بن ابیطالب ولی، آنگاه پیامبر (صل الله علیه واله وسلم) فرمود: هر که از شما صبح کند در حالی که به ولایت علی بن ابیطالب راضی باشد، از خوف خدا و عقاب او در امان است(55).
البته طبق آیات و روایات متعدد جمادات نیز دارای مقداری از درک و شعور هستند و برخی امور از جمله خالق خود وبرخی از معارف حقه را باور دارند که توضیح آن نیاز به مجالی دیگر دارد.

برگرفته از کتاب :شگفتی های امیرالمومنین (علیه السلام)

نویسنده :سید محمد نجفی یزدی

ادرس اینترنتی :http://www.ghadeer.org/Book/821/123943